بسم الرب الفلق
بند کفش های کوچک دخترم را برایش گره زدم و آن وقت نشاندمش روی پاهایم و شروع کردم به بافتن موهایش .دستم را فرو بردم لای موهای بلند و خرمایی رنگش تا گره از موهایش باز شوند .
[ این روزهای حرف های عجیبی درباره ی اش شنیده ام ، آنقدر که احساس می کنم از او کدورت به دل گرفته ام . سعی می کنم اصلا چشم در چشمش نشوم . کمتر ببنمش یا ساعاتی بروم بیرون که اصلا او نباشد . چند روزی ست حتی از آن پرحرفی ها و تلفن فرسایی ها هم خبری نیست . نه من به او زنگ می زنم و نه او و هیچ کدام از هم خبر نداریم . ]
موهایش سخت در هم گره خورده . آن قدر که تا دست فرو می برم لای موهایش ، جیغ می کشد و می گوید مامان نکن !
[دیشب کبری ( خواهرم ) خانه ی ما بود و فیلم پدر خوب صغری را می دید . صغری می گفت یک پدرخوب باید به بچه اش از همه نظر آزادی بدهدو اصلا کاری به کارش نداشته باشد و امروزی رفتار کندو جدترین لباس ها را حتی اگر تنگ و گشادش باشد بپوشدو و صغری هرکجا خواست بتواند برودو اصلا لازم به اجازه هم نیستو ... ( جلل خالق ! ) آن شب کبری که صغری را میدید دچار مقوله ی کبری صغری شد و داشت فکر می کرد که پدرش مثل پدر صغری خوب هست یا نه که یکدفعه من صدای جرو بحثی از ته اتاق شنیدم و بعد هم در هم کوبیده شدن در !!]
چاره ای جز آنکه محکم بگیرتمش و موهایش را با برس شانه کنم ندارم . جیغ می کشد و بغضش می گیرد ولی تا بیاید گریه کند من کارم تمام شده و گره های مویش باز شده و من شروع می کنم به بافتن موهایش .
[امروز صبح ، نسیبه ، دخترخاله ام ، زنگ زده بود تا درباره ی خانه با من صحبت کند . می گفت دیگر هیچ کس دراین خانه های کلنگی زندگی نمی کند . مردم زرنگند ، پول پارو می کنند و خانه هایشان را می سازند ! حالا این که شوهر تو چرا عرضه ندارد بعد از این همه سال کار کردن ، این خانه ی کلنگی را بکوبد و یک خانه ی نقلی برای تو و دخترت بسازد را نمی دانم ! بابا دیگه کسی این طوری زندگی نمی کنه که .. مردم زرنگن ... تلفن یکدفعه قطع می شود . ]
بافتن موهایش تمام می شود . دامنش را صاف می کنم و او را می فرستم توی کوچه بازی کند . شب که محمود میاید خانه با آنکه می دانم پول این جور کارها را ندارد اما درباره ی خانه کلی جر و بحث می کنیم .
یک حرف هایی ، یک کارهایی ، یک چیزهایی حتی تصوراتی ،برای آنکه پیمان ها وارتباط ها و عهد ها شکسته شوند کافی ست ... و اگر این پیمان ها خوب بوده باشند ، شکسته شدنشان می شود " شر " . که باید از آن دوری کرد . "و من شر النفاثات فی العقد "
ببین آیا هیچ نشانه ای ، هیچ خاطره ای در گذشته ، هیچ حرفی در الان ، وجود ندارد که تو بروی به سمتش و نگذاری پیمان هایت شکسته شوند ..؟ "قل اعوذ برب الفلق "